Dominion of Memorie's | DOM

Dominion of Memorie's | DOM

وبلاگ رسمیه تیم ایرانیه Dominion of Memorie's | DOM ! اخبار رسمی و اطلاعات و فن آرت ها را از همین جا دنبال کنید !
Dominion of Memorie's | DOM

Dominion of Memorie's | DOM

وبلاگ رسمیه تیم ایرانیه Dominion of Memorie's | DOM ! اخبار رسمی و اطلاعات و فن آرت ها را از همین جا دنبال کنید !

ماجراهای مریم و دوستان ! قسمت 1 : کمپ جنکلی !

 

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

ماجراهای مریم و دوستان !

قسمت 1 : کمپ جنکلی !  

نویسنده : رامی جون ( رامتین :/ )

 

بخش اول :

راه روشن

ساعت :  شیش  و نیم

جلال تو باز رفتی سراغ هواپیمای من ؟

جلال با تعجب به پیلوت نگاه می کند *

جلال  میگه : دوباره نمی خوام باهات بحث کنم دست از سرم بدار خواهشا !

پیلوت : من آخر تو یکیو می کشم

امیر از در میادش تو *

امیر علی : باز مثل سگ و گربه افتادید به جون هم ؟

جلال : این عادتشه هر یه ماه یه بار که هواپیماش خراب میشه میاد سراغ من

امیر علی : پیلوت خجالت بکش !

پیلوت : این قبلا قاچاقچی بوده از کجا معلوم وسایل منو بر نداره و ببره قاچاق کنه !

امیر علی : جلال خجالت بکش !

مستر رب از در وارد میشود *

مستر رب با اعصبانیت میگه : همتون خجالت بکشید ! دوتا مشتری هامو فراری دادید با این سرو صداهاتون !

جلال با تمسخر میگه : تو حقوقتو بده لازم نیست دخالت کنی !

نگاه معنا دار مستر رب به جلال *

مستر رب : جلال به خدا یهو اخراجت میکنم !

جلال توجهی نمی کند*

نونا از زیر زمین میاد بالا *

نونا : خوابمو بهم زدید لعنتیا !

امیرعلی : حالا که رضا رفته مسافرت این یکی جاشو پر کرده ! آخه ساعت شیش و نیم وقته خوابه !

نونا : خوش به حال اونا حداقل یکم راحتن !

پیلوت : ببین تا جایی که من می دونم هر دفعه که مصطفی با رضا دوتایی مسافرت رفتن دعواشون شده پس فکر نکنم خیلی به رضا خوش بگذره چون تا الان مصطفی دیونش کرده

امیرعلی : حداقل ما اینجا از دست جفتشون راحتیم !

مستر رب : یعنی مثل سه تا بچه ی مهد کودکی می مونید منم مدیر مهد کودک ! آخه انقدر باید باهم دیگه بحث کنید ؟

پیلوت : جلال نباید وسایل منو برداره !

جلال با اعصبانیت : برای بار دویست سی و هشتم میگم من بر نداشتمش پیلوت !

مستر رب داد می زند : بسههههههه من باید شما ها رو یه مسافرت تفریحی بفرستم یکم روح و روانتون آروم بشه !

پیلوت : شوخیت گرفته ؟

مستر رب : نه خیلی جدیم !

پیلوت : من نمیام !

مستر رب : با امیرعلی می زارمت توی یه اتاق !

پیلوت با لبخند به مستر رب نگاه می کند *

پیلوت : من میرم وسایلمو جمع کنم !

پیلوت به سمت اتاق حرکت می کند *

امیرعلی با تعجب به مستر رب نگاه می کند*

امیرعلی : یعنی واقعا منو با این می زاری توی یه اتاق ؟

مستر رب : آره ! چرا نزارم ؟

امیرعلی : کارت اصلا قشنگ نیستش ! من نمی تونم با یدونه دختر توی یه اتاق باشم میدونی که ؟

مستر رب : خب الان باید چیکار کنم ؟

امیرعلی : منو بزار پیش جلال ! یا چمیدونم بزارم پیش مریم یا جلال !

مستر رب : اگه شکایتی کنی می زارمت پیش نونا ها !

امیرعلی نگاه به نونا می کند*

امیرعلی : غلت کردم !

مستر رب : قربون آدم چیز فهم !

مریم از در آشپزخونه میاد تو *

مریم : غذا حاضره کی غذا می خواد ؟

امیرعلی : من میرم وسایلمو جمع کنم گشنم نیست

با ناراحتی به سمت اتاقش حرکت می کند*

مریم : این باز چشه ؟

نونا با خنده می گه : قراره با شازده خلبان توی یه اتاق باشن !

مریم : مستر رب باز می خوام رستوران تغییر دکور بدی که داری اتاقا رو بهم می ریزی ؟

مستر رب پیپ خود را روشن می کند *

مستر رب : قراره برید مسافرت جانم !

مریم : اون وقت تو امیرعلی و پیلوتو توی یه اتاق گذاشتی ؟ دیونه شدی ؟

نونا : اوه انگار بوی حسودی میاد !

مریم با اعصبانیت : دهنتو ببند نونا !

مستر رب : می خوام یکم ذهنتون آروم بگیره !

جلال : مستر رب خواهشا منو با خودت بزار توی یه اتاق چون من بدو به بدترا ترجیح میدم ؟

مستر رب با تعجب می پرسه : یعنی چی الان ؟

جلال : شما الان بدی چون خر و پفت آدمو دیونه می کنه ! اما از طرفی دیگر مریم و نونا بدترن پس من بدو به بدتر ترجیح میدم !

نونا و مریم هم زمان می گن : خیلی ام دلت بخواد !

و به سمت اتاقشون حرکت می کنن *

مستر رب میگه : من اصلا مسافرت نمیام باهاتون !

جلال رنگ از سر و روش می پره *

جلال : به پات میوفتم که فقط منو با این دوتا هم اتاقی نکنی ! ترخدا بیا !

مستر رب : صد تومن میدی ؟

جلال : خداوکیلی صد تومن میدم !

مستر رب : یه دویستم بزار روش بشه سی صد تومن !

جلال : بیشعور داری سو استفاده می کنی ؟

مستر رب : خود دانی ! من میرم بخوابم و امیدوارم تا وقتی از سفر بر می گردی شهید نشده باشی !

جلال : نه نه نه غلت کردم ! باشه دویست تومن !

مستر رب : آهان حالا شدش ! خدا بده برکت ! من میرم وسایلامو جمع کنم !

جلال : حالا کجا میریم ؟

مستر رب : شمال !

جلال : شمال ؟ داری باهام شوخی می کنی ؟ توی این فصل سرما ؟؟

مستر رب : از دهات اومدی ؟ الان وسط تابستونیم سرما کجا بود !

جلال : خب شبا سرد میشه !

مستر رب : حقی دهاتی هستی ! برو وسایلتو جمع کن ! فردا میریم !

مستر رب به سمت اتاقش میره *

جلال زیر لب میگه : مصطفی ای کاش تو بودی !  خوش به حال امیرعلی اون الان چه کیفی کنه !

اگه مصطفی بود از شب تا صبح فیلم می دیدیم !

مستر رب از ته راه رو میگه : جلال برو وسایلاتو جمع کن کمتر چرت و پرت بگو !

پایان بخش اول 

نظرات 10 + ارسال نظر
حسین روحی مقدم شنبه 30 اسفند 1399 ساعت 01:44 ب.ظ

سلام خواستم بگم خاطرات مریم حداقل ادامشو تو چنل یوتیبت بزار داستانتم فشنگ باحال بود

isc چهارشنبه 6 اسفند 1399 ساعت 08:15 ق.ظ

پس کی قسمت جدید کمپ جنگلی میاد؟

در حال نوشته شدنه دوست عزیز

isc شنبه 2 اسفند 1399 ساعت 11:02 ق.ظ

پس کی ادامه ی داستان میاد؟

isc یکشنبه 19 بهمن 1399 ساعت 01:14 ب.ظ

بابا چرا ادامه ی داستان رو نمیارید.

isc چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت 06:18 ب.ظ

کی ادامه ی داستان میاد؟

isc پنج‌شنبه 2 بهمن 1399 ساعت 06:05 ب.ظ

ام ببخشید کی ادامه ی این داستان منتشر میشه؟

isc شنبه 13 دی 1399 ساعت 06:31 ب.ظ

من ایرانی هستم اون دوتا نظر اشتباهی زدم کشورم رو.

مشکلی نیست دوست عزیز

isc چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت 10:52 ق.ظ

کی ادامه ی داستان میاد؟

متوقف شده فعلا

isc دوشنبه 8 دی 1399 ساعت 02:33 ب.ظ

ببخشید ادامه ی این داستان کی میاد؟

متوقف شده فعلا ادامه ی داستان

امیرعلی گیمر یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 10:58 ب.ظ

خیلی خنده دار بود ممنون میشم قسمت بعدم بزارید ممنون

چشم قسمت های بعدی درحال نوشته شدنه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد